|
|
شایعه بحث دینی و اثبات خدا توسط انیشتین جوان به استادش را بخوانید: “روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا میزان ایمان دانشجویان اش را بسنجد . او پرسید: آیا خداوند , هرچیزی راکه وجود دارد , آفریده است؟ دانشجویی شجاعانه پاسخ داد : بله استاد پرسید: هرچیزی را ؟!
پاسخ دانشجو این بود: بله ; هرچیزی را. استاد گفت: دراین حالت , خداوند شر را آفریده است . درست است ؟ زیرا شر وجود دارد . برای این سوال , دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند . ناگهان , دانشجوی دیگری دستش را بلند کرد و گفت: استاد ممکن است از شما یک سوال بپرسم؟ آیا سرما وجود دارد؟ استاد پاسخ داد: البته, آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید؟ دانشجو پاسخ داد: البته آقا, اما سرماوجود ندارد. طبق مطالعات علوم فیزیک, سرما, نبودن تمام و کمال گرماست و شیء را تنها درصورتی می توان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد و انرژی را انتقال دهد و این گرمای یک شیء است که انرژی آن را انتقال می دهد . بدون گرما اشیاء بی حرکت هستند, قابلیت واکنش ندارند ; پس سرما وجود ندارد . ما لفظ سرما را ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم . دانشجو ادامه داد : وتاریکی ؟ استاد پاسخ دا د : تاریکی وجود دارد . دانشجو گفت: شما باز هم در اشتباه هستید آقا! تاریکی , فقدان کامل نور است. شما می توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید اما تاریکی را نمی توانید مطالعه کنید. منشور نیکولز, تنوع رنگ های مختلف را نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور , نور می تواند تجزیه شود . تاریکی , لفظی ست که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم. و سرانجام دانشجو ادامه داد: خداوند, شر را نیافریده است . شر , فقدان خدا در قلب افراد است. شر فقدان عشق, انسانیت و ایمان است. عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند . آنها وجود دارند و فقدانشان منجر به شر می شود. نام این دانشجو آلبرت انیشتین بود” **********************
بررسی موضوع: ۱- شایعه فوق هم ترجمه یک شایعه خارجی است که در ابتدای سال ۲۰۰۰ منتشر شد و نام انیشتین بعدها به آن اضافه شد. ۲- این مغالطه آشکار محال است میان دو دانشمند یا انیشتین و استادش رخ داده باشد. با این روش میتوان گفت که “خیر” نیز همان “عدم وجود شر” است و روشنایی یعنی نبودن تاریکی و این دور باطل ادامه خواهد داشت و نحوه پاسخ مغلطه آلود است. سرما فقط نوعی بیان شرایط و حالت دمایی است و طبق “اصل وجود” چیزهایی به نام سرما یا گرما یا تاریکی و روشنایی وجود ندارند بلکه بیان کننده حالت هستند. ۳- از دیدگاه توحیدی اگر شر به معنی فقدان نیکی باشد یعنی هنگام وجود شر، قلب انسان، از خدا که منشا نیکی است تهی باشد؛ که این با دیدگاه توحیدی مبنی بر وجود خدا در همه جا متناقض به نظر میرسد. حتی اگر این بازی کلمات را جدی بگیریم و اشکالات ساده متن را نبینیم نوشتار بالا به این معنی است که شیطان که نماد شر است وجود ندارد و عدم حضور خدا به معنی شیطان است. این نتیجه مستقیم از نوشتار؛ کل کتب آسمانی را که بر وجود شیطان صحه میگذارند بیارزش و باطل میکند. لذا باز هم از دیگاه دینی غلط به نظر می آید.
۴- اما دیدگاه اینیشتین در باب دین چه بود؟ میتوان گفت اینیشتین همواره در هالهای میان آتئیست و آگنوستیک غوطهور بود. به عبارت دیگر انیشتین هیچگاه باورمند به وجود خدا نبوده است. این موارد در شایعه شیعه بودن انیشتین به تفصیل بررسی و رد شده است او در نامهای در سال ۱۹۵۰ خطاب به برکوویتز مینویسد: “نگرش من به خدا همچون یک آگنوستیک است. من معتقدم که زندگی در مجموعهای از اصول اخلاقی برای یک دنیای بهتر نیازی به یک قانونگذار ندارد. به خصوص که این قانونگذار بر اساس سیستم پاداش و مجازات کار کند…” و یا نامه انیشتین به دوست فیلسوفش که در آن کتب آسمانی را بچه گانه خوانده بود موجود است و چندی پیش در حراجی فروخته شد.
۵- این داستان در هیچ منبع معتبری بنام انیشتین ثبت نشده است. دکتر محمدرضا توکلی صابری یکی از چهرههای برجسته ترجمه کتب علمی و یکی از مروجین علم برای عوام در ایران است. از او ترجمه کتابهایی از جمله بررسی دیوانهوار (در توصیح منش و روش دانشمندان برای رسیدن به علم و کشفیات علمی)، امداد دارویی و امداد پرستاری (فرهنگنامه و توضیحات کاملی در این دو علم)، به ژنوم خوش آمدید (درباره اصول ژنتیک و قوانین آن) و قوانین، نظریه های علمی و چیزهای دیگر به زبان ساده (در توضیح مهمترین قوانین ریاضی و فیزیک و مواردی دیگر) و تعداد دیگری از کتب و مقالات علمی دیگر به سبک ترجمه و تالیف موجود است. دکتر توکلی صابری در مجله جهان کتاب (یکی از معتبرترین مراجع بررسی و نقد کتاب) نقدی جامع بر کتاب جهان هولوگرافیک نوشته مایکل تالبوت و ترجمه داریوش مهرجویی نوشته است که شاید جامعترین و علمیترین نقد در مورد آن به زبان فارسی باشد. این نقد حدود دو سال پس از انتشار ترجمه فارسی کتاب که تجدید چاپ آن به علت استقبال ایرانیان دو رقمی شده بود منتشر گردید. گرچه این نقد/مقاله کمی طولانی به نظر میرسد اما دلایل و توضیحات به قدری جذاب، علمی و روان است که خواننده را به راحتی همراه میکند. اگر قصد دارید کتاب ۴۷۰ صفحهای جهان هولوگرافیک را بخوانید (یا قبلاً آن را خواندهاید) خواندن این چند صفحه ناقابل جداً به شما توصیه میشود. کتاب جهان هولوگرافیک آخرین کتاب مایکل تالبوت پیش از مرگ اوست که در آن به تئورى هاى شبه علمى و ضدعلمى رایج در غرب مى پردازد. تالبوت ادعا دارد که « این نظریه در متن و چارچوبى علمى، اولین بار است که مطرح شده است» (ص ۴۰۱). مترجم نیز معتقد است: «نظریه هولوگرافیک بودن جهان نه تنها واقعیتهاى ملموس زندگى ما را در بر مى گیرد، بلکه مى تواند پدیده هاى حیرت آورى همچون تله پاتى، نیروهاى فراطبیعى انسان، وحدت کیهانى، درمانهاى معجزه آسا و… را توضیح دهد. با خواندن جهان هولوگرافیک با جهانى روبه رو مى شویم که هر ذره آن ویژگى هاى کل آن را در خود دارد و خواننده ایرانى بسیارى از مفاهیم متافیزیکى را که ریشه در فلسفه و عرفان شرق دارد ، در قالب زبانى روشن و امروزى باز مى شناسد» (پشت جلد کتاب). متأسفانه او در این کتاب نه تنها هیچ توضیح عقلانى از این پدیده ها به دست نمى دهد و هیچ یک از این ادعاها را ثابت نمى کند، بلکه خواننده ایرانى هم هیچ رابطه اى بین مفاهیم مورد ادعا در این کتاب و عرفان اسلامى یا ایرانى نمى یابد. انبوه خیالبافى هاى موجود در این کتاب براى کسى که در جهان واقعى زندگى مى کند، تفکر عقلانى دارد، و مبادى علوم را مى داند واقعاً حیرت ور است. این کتاب به استدلال منطقى و تفکر عقلانى نه پوزخند، بلکه قهقهه زده است. دنیاى تالبوت دنیاى هولوگرافى نیست، دنیاى هپروت و هالوسالارى است. « جهان هولوگرافیک » تالبوت کاریکاتورى از مُثُل افلاطونى همراه با آمیزهاى از خرافات است. تنها بخشى از کتاب که حاوى حقایق علمى است، بخشى است که به توضیح هولوگرافى مى پردازد، که البته در این مورد هم تالبوت زیاد موفق نبوده است و خیالات خود را در میان توضیحات علمى جا زده است. تالبوت البته کتابهاى شبه علمى زیادى نوشته است و افسانه پردازى هاى زیادى کرده است، ولى این کتاب از نظر تحمیق مردم، واقعاً سرآمد آنهاست. او با نوشتن این کتاب ژانر جدیدى به نام « افسانه شبه علمى » (pseudoscientific fiction) به وجود آورده که کاریکاتورى است از افسانه هاى علمى (science fiction) و شبه علم (pseudoscience). تالبوت در این کتاب مگسى را ماموت کرده و چهل کلاغ را چهل هزار کلاغ سپید رنگ جلوه داده است که از قو زیباترند! او استاد گزافه گویى، اغراق، ساده انگارى و توجیهات بى منطق و دلیل است. از حسین کرد شبسترى شوالیه تهمتنى مى سازد که در تمام نبردها پیروز بوده است و رستم دستان و هرکول یونانى در پیش او انسان هاى کوچک و حقیرى مى نمایند. او بین پدیده هاى نامربوط و تصادفى روابط جدى و مهمى را به کمک تخیل بى نظیر خود کشف مى کند. دنیس گابور، فیزیکدان مجارى در سال ۱۹۴۷ « هولوگرافى »را اختراع کرد و به همین خاطر جایزه نوبل را برد. هولوگرام، یک عکس سه بُعدى است، برخلاف عکسهاى معمولى که دو بُعدى هستند. در واقع هولوگرام یک تصویر سه بعدى بر روى یک صفحه دوبعدى است. تالبوت نظریه پریبرام، روانشناس اتریشى تبار را مبنى بر این که مغز ما شاید مانند یک هولوگرام باشد که تصویرهاى سه بعدى را در ذهن ما تولید مى کند و نظریه بوهم ،فیزیکدان امریکایى را (که بسیارى از فیزیکدانها آن را نپذیرفته اند) مبنى بر این که یک سطح دیگرى از حقیقت در وراى واقعیت فیزیکى ادراکات روزمره ما وجود دارد ، با همدیگر تلفیق کرده و با تخیلات و افسانه هاى پرداخته ذهنش چیزى ساخته است که فراى ادعاهاى این دو دانشمند است. تالبوت بدون هیچ شک و تردیدى اعلام مى دارد که نه تنها مغز ما یک هولوگرام است، بلکه تمامى عالم یک هولوگرام است. سپس نتیجه مى گیرد که گذشته هم هولوگرام است و از دست نرفته است بلکه به شکلى در ادراکات ما وجود دارد و ذهن آدمى و سابقه هولوگرافیک گذشته در یک حوزه همسایه همدیگر هستند و به این ترتیب قابل دسترسى هستند. تالبوت بر اساس این ادعاى ثابت نشده اعلام مى کند که پس مى وان غیبگویى کرد. به این ترتیب نه تنها به گذشته مى توان دسترسى یافت، بلکه آینده هم که در هولوگرام جهانى است قابل دسترسى است. سپس اعلام مى دارد که در هر سلول ما تمامى عالم مستتر است و مغز ما فضا و زمان را در درون خودش مى سازد. رویاها هولوگرام هاى درونى هستند، و بیشتر رویاها به منزله رفتن به جهان هاى موازى هستند. بیمارى هاى روانى (پسیکوزها) دسترسى به سطوح هولوگرافیک واقعیت هستند و بیمارى افراد چندشخصیتى به علت تغییر از یک سطح هولوگرافى به سطح دیگر است. هیچ تفاوتى بین جهان فیزیکى و جهان ذهنى نیست و بدن نیز یک هولوگرام است. اثر دارونماها به این علت است که بدن نمى تواند بین واقعیت خیالى و واقعیت موجود تفاوت بگذارد، بنابراین براى درمان باید نیروى هولوگرافى مغز را مهار کنیم. بعضى افراد مى توانند اندام هاى درونى دیگران مانند استخوان ها، دل و روده و جگر و پانکراس را ببینند! در اواسط کتاب اعلام مى دارد که تمام قوانین فیزیک یک عادت است، و تمام معجزات و امور فراعادى به علت این است که بخش بزرگى از واقعیتها ساخته تخیل هستند، حتى ذرات زیر اتمى را ذهن فیزیکدان مى سازد و وجود واقعى ندارند! تمام امور ممکن هستند زیرا که به تعداد بى نهایت زیادى حقیقت بالقوه وجود دارد. به این جهت است که کارها و ادعاهاى ساى بابا، سوندنبرگ، چند مکانى، هاله، شمنیسم، کاساتاندا، پسیکومترى، باستانشناسى روانى، تناسخ، بینش از راه دور، تجربه نزدیک مرگ، حتى شىء پرنده ناشناس (UFO)، اجنه و پریان، و رابطه با ارواح و بسیارى چیزهاى دیگر همگى واقعیت دارند. او حتى مى گوید که بعضى از اشیاء پرنده ناشناس پدیده شبه هولوگرام هستند و موجودات فضایى به زمین مى آیند و انسان ها را مى دزدند و برروى آنها آزمایش مى کنند. هدف اصلى او در پایان کتاب نمودار مى شود که مى گوید: «باید علم را تجدیدساختار کرد.» چرا؟ چون علم این توهمات و مهملات آقاى تالبوت را نمى پذیرد. به این ترتیب، بر حسب توصیه تالبوت، اگر کفش اندازه پا نیست، باید پا را جراحى کرد تا به اندازه کفش شود! در جهان تخیّلى تالبوت، هر چیز خیالى صورت واقعیت پیدا مى کند. به نظر او پژوهشگران امور فراعادى (paranormal) از این جهت کشفیات شگرف خود را اعلام نمى کنند، چون مى ترسند از سوى دانشورزان (scientists) به مسخره گرفته شوند، نه این که آنها واقعاً حرف جدى ندارند. در همین جهان تخیلى است که تالبوت بر سر طحالش فریاد مى کشد و سپس به توصیه درمانگر همفکرش از طحال مبارک خود دلجویى مى کند تا زودتر بهبود یابد! تالبوت در هولوگرام پاسخ تمام پرسش هاى طبیعى و ماوراء طبیعى، مشکلات، مسائل، معماها، و دردهاى بشرى را مى جوید. تمامى متن کتاب در مورد ناتوانى علم در تفسیر جهان و قدرت نظریه هولوگرافى ایشان در تفسیر مسائل فراعادى است. هنگامى که این کتاب در سال ۱۹۹۱ منتشر شد، همانند کودکى که سر زا مى رود، بى جان به دنیا آمد و هیچگاه دیگر تجدید چاپ نشد. در آن موقع چند نقد در مورد آن منتشر شد که همگى نظرى منفى و بسیار انتقادى به توهمات موجود در کتاب داشتند. با خواندن مقدمه مترجم، خواننده در مى یابد که سالها بعد نویسنده اى ایرانى آن را در سفر به امریکا «کشف» مى کند و بسیار هیجانزده مى شود. سپس مترجمى آن را مانند «یک داستان شیرین هیجان انگیز» می یابد که به «سؤال هاى بزرگ هستى شناختى، یزدان شناختى، و فلسفى اش جور خاصى جواب روشن امروزى مى داد». حیرتا! آیا فلسفه و منطق در سرزمین فارابى، رازى، بوعلى سینا، و ملاصدرا که فرهنگش تأثیر جهانى داشته است، تا به این حدّ نازل سقوط کرده است که تحصیلکرده ها و کتاب خوانده هایش (نمى گویم روشنفکرانش، چون روشنفکرى با تخیلات و توهمات مایکل تالبوت مانعهالجمع است) فرق بین مهملات و فلسفه را نمى دانند؟ البته مرز میان فلسفه و نافلسفه و مهملات مرز بسیار باریکى است، اما مهملات تالبوت نباید آن قدرها براى کتاب خوانده ها نامشخص باشد که به همین سادگى مابعدالطبیعه (metaphysics) را با ماوراء طبیعى، فراطبیعى و یا فراعادى (paranormal) اشتباه بگیرند؟ ناشر هم به اشتباه کتاب را جزو «فلسفه و کلام» طبقه بندى کرده است. قدما مطالب فراعادى را که خلاف امور طبیعى و به اصطلاح خارق عادت است جزو «علوم خفیه» (occult) تقسیم بندى مىکردند. در دوران جدید آن را فراعادى و فراطبیعى (به قول مترجم فراهنجارى) مى خوانند و جزو مطالب «عصر جدید» (new age) طبقه بندى مى کنند. «عصر جدید» یک جنبش شبه مذهبى بود که در دهه ۱۹۶۰-۷۰ و در اوج هیپى گرى و جنگ ویتنام رواج یافت که بیشتر بر مبناى خودیارى و فراروانشناسى بود و بعضى ها سعى مى کردند آن را با فیزیک کوانتوم، روانشناسى، طب کلنگر، بودیسم، تائوئیسم، و هندوئیسم بیامیزند و ذهن، بدن، و روح را دریک سطح قرار دهند و خداباورى و خدانابارورى، و علم و شبه علم را در هم آمیزند. به این ترتیب آنها آغاز عصر جدیدى را اعلام مى کردند. تالبوت از آسمان و ریسمان بافتن هاى خود آگاه است، زیرا در مقدمه مى نویسد: «بدرستى که الگوى هولوگرافیک نیز خود ایدهاى بسیار تضادآفرین و تخالف زا بوده، و اغلب دانشمندان به هیچ روى آن را تأیید و تصدیق نکرده اند. با این همه چنان که خواهیم دید، بسیارى از متفکران برجسته و اثرگذار (در عرصه علم و اندیشه) از آن حمایت و پشتیبانى کرده و معتقدند که این الگو دقیق ترین تصویر واقعیت را تا به حال به ما عرضه داشته است.» (ص ۴) این متفکران برجسته چه کسانى هستند؟ البته تالبوت از فلان دکتر و استاد، یا بهمان انستیتو نام مى برد. با نگاهى به سابقه این افراد به خوبى روشن مى شود که افرادى همانند خود تالبوت هستند که درجه دانشگاهى شان کمکى به آنها در درک واقعیت این جهان نکرده است. بعضى از این مؤسسات شامل یک یا چند نفر است که همانند یک انجمن کار مى کنند. بیشتر گزارش هاى «تحقیقاتى» آنها با روش هاى جدّى علمى انجام نشده و تکرارپذیر نبوده اند. با نگاهى به منابع کتاب به آسانى مى تواند دید که به طور عمده منابع او منحصر است به نشریه هاى عمومى، نشریه هاى زرد، رنگین نامه هاى عمومى، و انجمن ها و ناشرانى که عموماً معتقدین به مسائل فراعادى از سنخ تالبوت و ناشرش هستند. اگر هم از مؤسسات مهم و دانشگاهى مطلبى نقل مى کند، همیشه آنها را با تعبیر و تفسیرهایى درجهت اثبات دیدگاههایش همراه مى کند، یا گزیده اى است از یک متن که وى آن را براى تأیید نظریاتش آورده است. در حالى که آن متن در اصل در تضاد با توهمات تالبوت است. اگر هم شخص یا مؤسسه دانشگاهى جزو منابع کتاب است، تعبیر و تفسیر گفته هاى آن شخص در جهت تأیید اظهارات تالبوت آمده است. باید دانست که در امریکا هر چیزى که پولساز باشد، بدون توجه به واقعیت و یا مفید بودن آن، قانونى است و یک ارزش اجتماعى مهم محسوب مى شود. پورنوگرافى و محصولات فراعادى دو نمونه از این دست است. امریکایى ها نسبت به اروپاییان، فرهنگ بسیار ساده نگرى دارند و مردم معمولى امریکایى به لحاظ فکرى همانند مردم هر نقطه اى از جهان سوم هستند. بدین ترتیب است که کانال هاى تلویزیونى، روزنامه ها و مجلات زیادى در مورد پدیده هاى فراعادى، از رؤیت شدن الویس پریسلى و مایکل جکسون در انظار عمومى تا دیده شدن موجودات فرازمینى و آدمهاى گرگ نما مطالب زیادى منتشر مى کنند. برنامه هاى تلویزیونى بسیارى پخش مى شود در مورد افرادى که با ارواح و مردگان صحبت مى کنند و پیامشان را انتقال مى دهند یا کسانى که به طور جدى داستان ربوده شدنشان را توسط انسان هاى فرازمینى و آزمایش هاى پزشکى برروى بدنشان شرح مى دهند. در امریکا کسانى وجود دارند که به آنها روانمند (psychic) مى گویند. آنها براى خود مغازه هایى دارند و در انتظار مشتریان ساده لوح مىنشینند و برایشان از آینده خبر مى دهند. و در واقع همان کار فالگیرها و غیبگویان ما را مى کنند. تکنیک هاى آنها که شامل «قرائت سرد» (cold reading) و «قرائت داغ» (hot reading) است، براى شعبده بازان کاملاً شناخته شده است و خود یک رشته تخصصى در شعبده بازى است. اگرچه این برنامه ها براى انسان هاى منطقى بیشتر جنبه تفنن دارند، اما هستند کسانى که این برنامه ها و نشریات را جدّى مى گیرند و آنها را باور مى کنند. تالبوت یکى از همین افراد است. در واقع پدیده فراعادى یک صنعت چند صد میلیون دلارى را در امریکا تشکیل مى دهد. اگر براى تالبوت دنیاى جنّ و پرى واقعیت دارد، براى مترجم نیز جابلقا و جابلسا واقعیت دارد؛ همان شهرى که هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار نفر پاسبانى مى کنند. این دو شهر در نزدیکى سراندیب قرار دارد. البته اگر شما بخواهید آن را از روى نقشه گوگل پیدا کنید نتیجه اى به دست نمى آورید! چرا که مملکت جابلقا و جابلسا با دوربین هاى ماهواره ى قابل عکسبردارى نیستند، زیرا ماهیت هولوگرافى دارند! اگر هم بخواهید با کشتى به این دو شهر بروید به آن نمى رسید. چرا؟ چون به هر مقدارى که به آنها نزدیک شوید، به همان مقدار از شما دور مى شوند، و به هر مقدارى که از آنها دور شوید، به شما نزدیک مى شوند. بنابراین همیشه در دید شما قرار دارند بدون آن که بتوانید به آنها دسترسى یابید. البته مى دانید که این از ماهیت هولوگرافى امور است. مردمان این سرزمین «مى توانند هرکه را بخواهند پیش روى خود مجسم کنند، و مى توانند با هر بخش از اندام خود که مى خواهند ببینند، و هر گونه میوه و غذایى را که میل دارند مى توانند تجسم ببخشند. آنها از طریق یک سلسله عکس هاى نورانى تله پاتیک ارتباط برقرار مى کنند» (ص ۳۶۶). آرى، آنها در جهان هولوگرافیک تالبوت زندگى مى کنند. «این شهرها نورانى هستند و بسیار زیبا، با معمارى بهت آور، مدرسه ها و مراکز دانش و کتابخانه هاى بسیار» (ص۳۸۰). لابد مدیریت این شهرها هم با همان شَمَن هایى است که در کتاب توصیفشان آمده است. تالبوت در مقدمه کتاب مى نویسد: «از آنجا که رویدادهاى فراهنجارى را نمى توان به یارى فهم و ادراک علمى مرسوم مان توضیح داد، این رویدادها نیازمند نگاهى تازه به جهان اند، یعنى یک الگوى (پارادیم) معرفتى علمى جدید نیاز دارند. این کتاب علاوه بر نشان دادن اینکه چگونه الگوى هولوگرافیک مى تواند پدیده فراهنجارى را توضیح دهد، به بررسى و سنجش شواهد فزایندهاى که در جهت اثبات پدیده فراهنجارى و لزوم نگهداشتن چنین الگویى است مى پردازد.» (ص ۷). تالبوت ادعاهاى بسیارى را از قول افراد و گروه هاى مختلفى نقل کرده است و ما فقط به سه دسته از آنها، یعنى ادعاهاى پزشکى، ادعاهاى مربوط به پدیده هاى فراعادى، و ادعاى مربوط به خرافات مسیحى مى پردازیم. چون اگر بخواهیم به همه ادعاهاى او بپردازیم، مثنوى هفتاد من کاغذ شود. باید تأکید کرد که همه این پدیده هایى را که در این کتاب آمده است با علم مى توان توضیح داد، و تکرار کرد و این کار بارها و بارها انجام شده است. ادعاهاى پزشکىآیا اگر ما چیزى را تخیل کنیم و در ذهن خود بسازیم، در جهان بیرون از ذهن ما هم واقعیت پیدا مى کند؟ مثلاً اگر تصور کنیم که ثروتمند هستیم، و یا بیمارى مهلک ما درمان یافته است، و یا زبان ژاپنى را خوب مى دانیم، آیا ثروتمند یا سالم مى شویم و به روانى ژاپنى صحبت مى کنیم؟ در جهان خیالى هولوگرافیک تالبوت همه اینها امکان پذیر است، زیرا «در نظم مستتر، مثل خود مغز تخیّل و واقعیت در نهایت از هم تشخیص ناپذیرند، و بنابراین نباید مایه تعجب باشد که تصاویرى که در ذهن جاى دارند نهایتاً به صورت واقعیات عینى در بدن جسمانى ما ظاهر شوند» (ص ۱۱۳). به این ترتیب او فهرست زیادى از بیماران را دنبال هم مى کند که دچار بیمارى سرطان بوده اند. به آنها آموزش داده شده بود که در خیال خود تصور کنند که اشعه درمانى شده اند و گلبول هاى سفید آنها به سلول هاى سرطانى حمله کرده است. نتیجه این «تصویرسازى ذهنى» چنان بود که بر همه این بیماران سرطانى «تأثیر معجزه آسایى» داشت و عوارض اشعه درمانى را هم نداشت. این تصویرسازى ذهنى به حدى مؤثر بود که بیماران مى توانستند به طور اختصاصى نوتروفیل ها و سلول هاى تى را به طور مجزا در بدنشان افزایش دهند (ص۱۱۳). در مورد اثر دارونما که شیوه اى است براى حذف عوامل ذهنى در آزمایش هاى عینى پزشکى، چنین مى خوانیم: «از منظر هولوگرافى، واکنش شگفت انگیز بیمار به دارونماى آسم را مى توان دوباره بر پایه ناتوانى ذهن و جسم در تشخیص میان واقعیت تخیلى، و واقعیت راستین تبیین کرد» (ص ۱۲۴). و به این ترتیب در طى صفحات متوالى در فصل «من ترانه هولوگرافیک را مى خوانم» آقاى تالبوت در نقش یک پزشک بسیار مطلع ظاهر مى شود که اصرار دارد ثابت کند که ما مى توانیم با تخیّل خود، بدون استفاده از داروها و درمان هاى پزشکى نوین، بسیارى از بیمارى ها را درمان کنیم، و «مى توانیم سبب شویم که تومورها در عرض یک شبانه روز آب شوند» (ص۱۲۷) و اگر به داروها اعتقاد داشته باشیم اثر دارند و وقتى اعتقادى به آنها نداریم بى اثرند (ص۱۲۸). و این ادعاى غیرواقعى را بیان مى کند که «خوردن یک دارونما ممکن است به خوبى همان تأثیرى را ایجاد کند که داروى واقعى، و برعکس خوردن داروى واقعى ممکن است هیچ تأثیرى بر جا نگذارد» (ص۱۳۰). بى اعتقادى تالبوت به جهان عینى و پزشکى نوین و تأثیر داروها به حدّى است که باعت مى شود بنویسد: «پزشکان مى باید با به کاربردن دارویى ما را تحمیق کنند تا بتوانیم نیروهاى مهارکننده شفابخش درون خود را فراخوانیم» (ص۱۳۷). اکتشافات پزشکى آقاى تالبوت حدّ و حصرى ندارد، مثلاً به این پاراگراف توجه کنید: «مردمان جزایر تروبریاند روابط جنسى قبل از زناشویى را تأیید مى کنند، ولى حاملگى قبل از ازدواج را به شدت تقبیح. آنها از هیچگونه وسیله جلوگیرى استفاده نمى کنند و به ندرت به کورتاژ متوسل مى شوند. به عبارت دیگر، باردارى قبل از ازدواج بیش و کم براى آنان چیزى ناشناخته است. این بدان معنى است که زنان ازدواج نکرده به سبب باورها و اعتقادات فرهنگى شان ناخودآگاهانه مانع باردارى خود مى شوند» (ص۱۳۷). عکس این قضیه این خواهد بود که آبستنى هاى نوجوانان امریکایى به خاطر این است که آنها به علت باورهاى فرهنگى شان باردار مى شوند، نه به خاطر روابط جنسى بدون استفاده از روش هاى پیشگیرى. به همین سادگى! تخیلات و تئورى هاى شبه علمى از این هم فراتر مى رود. وى معتقد است که پس از این که رابرت کخ کشف کرد که عامل بیمارى سل یک باکترى است، میزان مرگ و میر ناشى از سل کاهش یافت. علت این کاهش چه بود؟ بر طبق نظر ایشان غلبه بر ترس از سل بود و نه توصیه روش هاى بهداشتى، تغذیه اى، و پزشکى و به همین سان از نظر ایشان علت توفیق در عمل پیوند اعضا، غلبه بر ترس از پیوند زدن بوده است (ص ۱۳۸) نه روش هاى جدید نگهدارى بافت هاى زنده، روش هاى پیچیده جراحى، داروهاى ایمونولوژیک، و دیگر روش هاى درمانى و بهداشتى. سهل انگارى و راحت اندیشى تالبوت باورنکردنى است. او گزارشى از روان شفابخش هاى (psycholhealer) فیلیپینى مى دهد (ص۱۷۳) که به جراحى روانى (psychosurgery) مى پردازند و بیماران را بدون هیچ اثر چاقو و یا آثار دیگر جراحى مى کنند. سالها است که کلک این شیادان کشف و معلوم شده که آنها با پنهان کردن مقدارى دل و جگر مرغ همراه با خون در زیر میز بیمار و وانمود کردن این که آنها را از بدن بیمار بیرون آورده اند، بیماران را فریب مى دهند. جیمز رندى، شعبده باز معاصر، به خوبى این جراحى را انجام داده و سپس شیوه انجام آن را آشکار کرده است. فقط تالبوت از این موضوع آگاه نیست. تالبوت خود اعتراف مى کند که «من در خانواده اى فراروانى بزرگ شدم» (ص۱۰) و شاید به همین دلیل باشد که او این قدر به مسائل فراعادى علاقه مند است و با تخیلات خویش چنان آنها را گسترش مى دهد و به توضیح معماها و رازهاى مختلف مى پردازد که باورنکردنى است و با این توضیحات معماگونه و رازآمیز خویش معماها و رازهاى بیشترى را تولید مى کند! البته کسى که در خانواده روانمند به دنیا آمده است، مشکل بتواند حقایق علمى و معارف واقعى را بپذیرد و از دنیاى تخیلات خویش بیرون آید. به نظر مى رسد که تالبوت بیشتر یک بیمار روانى (psychotic) است تا یک فرد روانمند یا فراروان (psychic)، زیرا مدتى دچار مشکلى در ناحیه طحال مى شود و سعى مى کند با تصویرسازى، یعنى تصور سالم بودن طحالش، سلامتى را به این اندام خود بازگرداند (چگونه تشخیص این مشکل را داده و چرا پیش پزشک نرفته معلوم نیست). سرانجام وقتى مى بیند که این روش درمانى بى نتیجه است خشمگین مى شود و طحال خود را مورد شماتت قرار مى دهد. سپس نزد یک غیبگو به نام خانم درایر مى رود. این خانم از او مى پرسد که آیا سر طحالش فریاد زده است؟ تالبوت تصدیق مى کند. خانم درایر مى گوید که طحال شما بیمار شده و توصیه مى کند که هرگز از بدن و اندام هاى درونى خود دلخور و خشمگین نشوید. تالبوت سپس مى گوید: «این حادثه نه تنها مهارت خانم درایر را در نگریستن به درون بدن انسان نشان داد، که به من نیز نشان داد که طحال من گویا داراى نوعى ذهنیت یا آگاهى خاص خودش است» (ص۲۵۸). چنین است دیدگاه تالبوت در مورد بیمارى ها، روش هاى درمان بیمارى ها و نوع درمان شناسانى که به آنها اعتقاد دارد! راز ؛ قانون جذب، انرژی مثبت؛ اسرار کوانتومی موفقیت و تعابیری نظیر آن؛ بخشی از کلمات کلیدی برنامهی فریب عمومی هستند که در سالهای اخیر بهصورت فزایندهای در جامعه رواج پیدا کرده است. مجریان برنامه فریب عمومی نیز تبلیغات و هیاهوی گستردهای به راه انداختند و از دیگر سو بسیاری از مردم، با خرید DVD یا خرید کتاب راز و یا نهایتاً با شرکت در همایشهای “صد راه برای موفقیت” تلاش کردند زندگی خود را متحول کرده و تعالیم برنامهی راز را در زندگی روزمره به کار ببندند.دستاندرکاران و سازندگان برنامه راز در تبلیغات خود ادعا میکنند: شما پس از دیدن این مستند و بکار بستن این راز مهم و بسیار ساده پس از مدت کوتاهی بهراحتی میتوانید خوشبخت زندگی کنید. این رؤیایی است که ذهن باهوشترین دانشمندان را از زمان انیشتین شیفته خود ساخته است. اکنون دانشمندان آن را پیدا کردهاند، یک تئوری هیجانانگیز، که نفس دانشمندان را گرفت.
ریشه تب تبلیغاتی قانون جذب بازمیگردد به فیلم راز به کارگردانی درو هریت Drew Heriot در سال ۲۰۰۶. این فیلم روایی که اساساً تلاشی است در معرفی یک مفهوم گنگ و بیپشتوانه تحت عنوان “قانون جذب” یا همان Law of Attraction ، بر مبنای کتابی به همین نام نوشتهی راندا برن که تهیهکنندگی این فیلم را نیز برعهده داشته است. کتاب راز بیش از ۶ میلیون نسخه به فروش رسیده و دیویدی آن نیز بیش از ۶۵ میلیون دلار سود عاید مجریان آن کرده است. البته تا اینجای کار ظاهراً مشکلی نیست. عدهای پیشنهاد و راهکارهایی برای موفقیت و ثروتمند شدن میدهند و عدهای نیز این پیشنهادها را میخرند. اما موضوع به همینجا ختم نشده و مشکل آنجایی آغاز میشود که سخن از اثبات علمی یا اصطلاحاً (علمی) بودن داستان راز به میان میآید. آنها تلاش میکنند برنامه خود را (علمی) یا به عبارتی (مورد تائید علم) نشان دهند. به همین جهت در برنامههای فریب عمومی جدید؛ دیگر صحبتی از آل؛ بختک؛ یک سر و دو گوش و غیره نیست. صحبت از متافیزیک، کوانتوم، الکترومغناطیس، انرژی و کیهان و مهندسی نرمافزار مولکول است کلمات باید پرطمطراق و پرطنین باشند تا مخاطب ناآگاه تصور کند با یک موضوع علمی یا دستکم مورد تائید علم مواجه شده است و تسلیم شود. حتی برنامه فریب عمومی عرفان حلقه که تصور میکنند با گذاشتن کامنت + و علامت نقطه در استاتوسهای فیسبوک میتوانند بیماریها را درمان کنند نیز بهجای کلمه (جن) از تعبیر (موجودات غیر ارگانیک) استفاده میکنند تا محتوای عقایدشان خرافی و کهنه به نظر نرسد. باری، طبق معمول نخستین قربانی از بین مفاهیم علمی؛ فیزیک کوانتومی است که به عنوان مرغ عزا و عروسی؛ در اغلب عوامفریبیهای روزگار ما مورد استفاده قرار میگیرد.در مستند راز از دانشمندان و مشاهیری صحبت میشود که به ادعای فیلم از یک راز بهخصوص باخبر بودهاند. سراسر برنامه راز؛ القای این ایده است که نیوتن، گالیله، داوینچی، اینشتین، آلفرد هیچکاک، مادام کوری و دیگران رازی را میدانستهاند که حالا دوباره کشف شده است و در قالب DVD به مردم عرضه میشود.
چرا تعالیم مجموعهی “مستند راز” یک برنامهی فریب عمومی محسوب میشود؟ برنامههای فریب عمومی از جنس شبهعلم و خرافات معمولاً اشتراکات زیادی با یکدیگر دارند. تناقض؛ اطلاعات جعلی و مخدوش و فرافکنی و آمارهای غلط و سوءاستفاده از واژگان حیطه علم. راز نیز از این قاعده مستثنی نیست. بدیهی است که در این نوشتار ؛ مجال بررسی دقیق و ذکر تمامی مصداقها نیست. به همین جهت برای هر یک از نشانگان برنامه فریب عمومی؛ تنها به ذکر مثالهای کوتاه اکتفا میکنیم.
۱. تناقض: مثلاً تبلیغات برنامه راز با یک تناقض آشکار تاریخی میگوید “این راز از زمان انیشتین ، ذهن باهوشترین دانشمندان را شیفته خود ساخته است”، و هیچ توضیحی به دست نمیدهد که اگر این راز از زمان اینشتین ذهن دانشمندان را به خود مشغول کرده پس نیوتن ، گالیله ، داوینچی چطور از این راز باخبر بودهاند؟!
۲. اطلاعات جعلی و مخدوش: آنچه که مجموعه راز سعی در ترویج آن دارد به وضوح مبتنی بر اطلاعات مغشوش و بدون پشتوانه منطقی و استدلالی و بعضاً به واسطه درک ناصحیح از مفاهیم علمی است. دلیل آنهم واضح است. راز میگوید: به هر چیز فکر کنی آن را به دست میآوری! این ادعا بههیچعنوان قابل تائید یا رد کردن نیست. میتوان هزاران تجربه را تصور کرد که در آن انسان به چیزی فکر کرده و آن چیز به دست نمیآید. درعینحال میتوان تجربیاتی را تصور کرد که در آن فرد به چیزی فکر کرده و آن را به دست میآورد. با این وجود چنین ادعایی بهوضوح، علمی نیست. تجربیات علمی باید تکرارپذیر باشند و هرکسی در هر جای دنیا کذب و صدق ادّعا را به سنجه آزمایش بگذارد و به نتایج یکسانی برسد. همانطور که صدق و کذب معادلات ماکسول، قانون دوم ترمودینامیک، و بقای مومنتوم را در هر آزمایشگاهی در سراسر دنیا میتوان آزمود و برای اثبات تجربی آنها نیازی به دستچین کردن اطلاعات ورودی و انتشار نتایج گزینشی و دستکاریشده نیست. اما ادعای فوق را در هیچ آزمون مستقلی نمیتوان اثبات نمود. برای اثبات این آزمون باید تعدادی آزمونپذیر را با رعایت ملزومات و استانداردهای آزمایشگاهی مثلاً به دو یا چند گروه آزمایشگاهی دستهبندی نمود ،و از عدهای خواست که به یک موضوع بخصوص فکر کنند و دسته دوم نیز به آن موضوع فکر نکنند. و در پایان ظرف مدت معیّنی نتایج را به لحاظ آماری تحلیل و بررسی نمود . درصورتیکه این آزمون بارها و بارها و با رعایت ضوابط علمی، تکرار شده و هر بار نتایج معنادار به دست آمد آنگاه میتوان گفت: به هر چیز فکر کنی آن را به دست میآوری! آنچه که برنامهی راز سعی دارد القا کند مبتنی بر هیچ اثبات علمی یا روش آزمون تجربی نیست . این ادعا آشکارا با قواعد منطق سلیم در تناقض است. برای نمونه تجربهای را تصور کنید که دو مربی تیم فوتبال هرکدام افکارشان را در این جهت منسجم میکنند که پیروز میدان باشند. هر دو بر مبنای آنچه که قانون جذب میگوید اندیشه خود را در این جهت هماهنگ میکنند که در میدان برنده باشند. اما بهراستی قانون جذب به سود کدامیک عمل میکند؟ مگر نه این است که پیروزی یک تیم مستلزم شکست تیم دیگر است؟
۳. فرافکنی: اگر از مجریان برنامهی فریب عمومی راز و قانون جذب بپرسید که چرا قانون جذب؛ کار نکرده و تأثیری در زندگیتان نداشته است تمام تقصیر را به گردن شما خواهند انداخت. این کتاب میگوید: گاهی اوقات وقتی همه تلاشت را برای رسیدن به کاری انجام میدهی و نتیجهای نمیگیری، زیر لبت زمزمه کنی:«قانون جذب یک دروغ بزرگ بیش نیست»! اما بگذار همین الان خیالت را راحت کنم که این تنها مشکل شما نیست و میلیونها مردم دیگر مانند خودت نمیتوانند به درستی از قانون جذب استفاده کنند. اما ما به شما با دلیل و مدرک ثابت میکنیم مشکل فقط خود شما هستید نه قانون جذب
۴. آمارهای غلط: برنامه راز لبریز است از آمارهای ساختگی و غلط. برای مثال ؛ فیلم در توجیه ناکارآمدی ایده قانون جذب به شخصی بنام دکتر بروس لیپتون استناد میکند که میگوید: در واقع ۹۹درصد (به این رقم دقت کنید!) زندگی شما در دست ذهن ناخودآگاه شماست. و هیچ توضیحی مبنی بر اینکه ۹۹% را از کجا دریافته به دست نمیدهد.
۵. سوءاستفاده از واژگان حیطه علم: نکته جالب توجه دیگری که در شبهعلم بودن موضوع قانون جذب نباید از نظر مغفول داشت ، بهکارگیری تعابیر غلط و مبتنی بر سوءبرداشت از واژگان و مفاهیم علمی است. مجریان قانون جذب نیز مثل سایرین دست به دامان تشبیهات علمی و همچنین استقراض از فیزیک میشوند تا بهنوعی مخاطب ناآگاه که دانشی در زمینه فیزیک ندارد تحت تأثیر قرار گرفته و باور کند که این قانون ، در علم نیز مسبوق به سابقه است و کاربرد دارد. در زیر یک نمونه از این استدلالها را بی کموکاست نقل میکنیم: درواقع همانطور که آهنربا، خاصیت جذب آهن را دارد، ذهن انسان نیز قابلیت جذب دارد و همان چیزی را جذب میکند که به آن میاندیشد. انرژی ذهنی شما همچون مغناطیسی قدرتمند عمل میکند تا شرایط، وقایع و رویدادهایی را که به جذب آن خواسته منجر میشود بهسوی شما بکشاند.
بررسی علمی و نگاه متخصصان به این کتاب و فیلم:
نتیجهگیری هیچکس منکر تأثیر تفکر و روحیه مثبت در بهبود زندگی روزمره نیست. بدیهی است اگر کسی رفتار اجتماعی معتدل و جذاب داشته باشد دوستان بهتر و بهتبع آن محتملاً موقعیتهای بهتری برای کسبوکار و زندگی پیدا میکند. اما این موضوع اساساً یک بحث روانشناختی (یا به عبارتی جامعهشناسی) است و ابداً هیچ ارتباطی به یک قانون موهوم و بیپایه به نام قانون جذب ندارد. شما احتمالاً ضربالمثل سحرخیز باش تا کامروا باشی را شنیدهاید، اما آیا واقعاً انسانهای سحرخیز مزیتی نسبت به شبزندهداران دارند؟ آیا در این نبرد، زمان به خواب رفتن دلیلی بر به باهوشتر یا موفقتر بودن است؟ حقیقت تعجببرانگیز این است که خود ما تأثیر کمی روی عادات خواب خود داریم چرا که این موضوع تقریباً از نظر ژنتیکی موروثی است. در واقع اگر شما یک شبزندهدار هستید این خصوصیت را احتمالاً از یکی از اجدادتان که او هم شبزندهدار بوده به ارث بردهاید و از دیدگاه فرگشت هم این موضوع مورد قبول و منطقی است. وجود افرادی با الگوهای خواب متفاوت باعث میشود یک گروه بتواند محافظت بهتری در طول روز و شب انجام دهد. به جای اینکه همه در یک زمان مشخص به خواب بروند، برخی افراد بهطور طبیعی بیشتر بیدار میمانند و برخی هم زودتر از خواب بیدار میشوند و مراقب شکارچیان و دیگر خطرات احتمالی هستند. اما با در نظر گرفتن این موضوع که اغلب فعالیتهای جوامع مدرن بین ۹ صبح تا ۵ بعد از ظهر اتفاق میافتد به نظر واضح است که شبزندهداران ضرر میکنند. محققان کلمه ی «پسافتادگی اجتماعی» را برای توصیف محرومیت از خواب، که بسیاری آن را تجربه میکنند، ابداع کردند، تا آن را با هنجارهای اجتماعی مطابقت دهند. برای شبزندهدارها پسافتادگی اجتماعی مانند این است که هر روز در محدودهی زمانی دیگری زندگی میکنند. با در نظر گرفتن این موضوع که بیخوابی مزمن تأثیر مستقیم روی عملکرد مغز دارد تعجب برانگیز نیست که مطالعات نشان میدهد که دانشجویان شبزندهدار معدل پایینتری دارند. لازم به ذکر نیست که سحرخیزها تمایل بیشتری به نشان دادن رفتارهای اجتماعی مثبت مثل فعال بودن و مثبت اندیشی دارند و کمتر دچار افسردگی یا اعتیاد به نیکوتین الکل یا غذا میشوند.ولی تمام معایب برای شب زنده داران نیست. در حقیقت آنها معمولاً خلاقتر هستند، مهارتهای شناختی بالاتری دارند و خطرپذیرتر هستند که مطالعات نشان داده است باعث ایجاد فرصتهای بیشتر و بهطور بالقوه ثروت بیشتر میشود. بعلاوه علیرغم اینکه افراد سحرخیز به محض بیدار شدن انسانهای پر انرژیتری هستند اما در طول روز سریعتر از شبزندهدارها این انرژی را از دست میدهند. هر دو گروه یک ساعت بعد از بیدار شدن در آزمایش زمان-واکنش عملکرد یکسانی داشتند اما بعد از ده ساعت بیدار ماندن شب زنده دارها بهطور محسوسی بهتر عمل کردند ساعت بدن شما توسط تعداد زیادی از پروتئینها که از ژنهای گوناگون درون DNA ساخته میشوند تنظیم میشود. مطالعات نشان داده است که یک تغییر در کد ژنتیکی در نزدیکی یک ژن به نام «پریود۱» میتواند منجر به یک ساعت تفاوت در زمان بیداری شما شود. شاید غیرمنطقی به نظر برسد، ولی دانشمندان به ارتباطی بین این ژنها و ساعت مرگ افراد دست پیدا کردهاند. افرادی که زود از خواب بیدار میشوند معمولاً حوالی ساعت ۱۱ صبح میمیرند در حالی که شبزندهدارها معمولاً در حوالی ساعت ۶ غروب از دنیا میروند. خب شاید بپرسید نوجوانها چطور؟ کاملاً درست است! آنها اغلب به خاطر تغییرات هورمونی دوران بلوغ شبزندهدار هستند اما به مرور تأثیر آن کمرنگ شده و با ورود به دوران جوانی و بزرگسالی به سمت خصیصهی پیشفرض ژنتیکی خود میروند. پس با این اوصاف در حالی که کامروا بودن افراد سحرخیز صحیح است شبزندهدار در رقابت زندگی چندان عقب نیستند آنها فقط از لحاظ زمانی عقب هستند. «پارادوکس فِرمی» Fermi paradox این سوال اساسی را میپرسد: چطور علیرغم احتمال بالای وجود موجودات غیرزمینی، هنوز میان ما و آنها ارتباطی به وجود نیامده؟ هر دو گزاره این پارادوکس بر اساس قانون احتمالات بررسی و در دهه ۴۰ و ۵۰ میلادی مدون شده است. این پاردوکس میگوید “اگر حیات موجودات دیگر را بر اساس حیات زمینی طبقهبندی کنیم (و دیگر احتمالات را در نظر نگیریم) میلیونها ستاره همانند خورشید در جهان وجود دارد که بایستی هزاران سیاره همانند زمین شرایط مشابهی داشته باشند و این امکان حیات هوشمند بر تعداد کثیری از آنها را نشان میدهد؛ این حیات هوشمند میتواند در بسیاری از این سیارات به امکان سفر فضایی رسیده باشد و حتی اگر سرعت آن را کم در نظر بگیریم با این حجم بالای سیارات (احتمالاً شبیه زمین) بایستی لااقل در بخشهای مختلف کیهان حیات وجود داشته و طی هزاران سال نمونههایی از آن مشاهده میشد. اما دانشمندان تا امروز موفق به یک تماس نیز نشدهاند. این پارادوکس از کجا ناشی میشود؟” اساس پارادوکس:
فرضیههای توضیح برای این پارادوکس: برای این پارادوکس احتمالات و فرضیههای مختلفی معرفی شده است که همه جنبههای آن تا حد ممکن دیده شود.
تمام آنچه خواندید مجموعهای از احتمالات برای توضیح این پارادوکس بود. توجه داشته باشید که هیچکدام از این فرضیهها و احتمالات به تنهایی چیزی را توضیح نداده و رد یا اثبات نمیکند. بلکه فقط و فقط مجموعه عواملی که ممکن است شرحدهنده و دلیل توجیه «پارادوکس فرمی» باشد را بیان میکند. *در این نوشته از منابع مختلفی استفاده شده است. میتوانید این منابع را در متن (خطوط بولد با زیرنویس و قابل کلیک) ببنید و بیشتر مطالعه کنید. خواه ولفگانگ آمادئوس موتسارت باشد، یا جونی میچل، ادل یا تازه کارهایی مثل فرانک اوشن، موسیقی قدرتمند است و در طول تاریخ در تمامی فرهنگها وجود داشته است. اما چرا انسانها موسیقی را تا این حد اعتیادآور و لذت بخش مییابند؟
انسانها لذت را از طریق محرکهای زیادی مانند غذا و مواد مخدر تجربه میکنند اما از آنجایی که بسیاری از این محرکها برای بقای انسان حیاتی هستند، بدن سیستمی ایجاد کرده که در آن چنانچه آنها را برطرف کنید به شما پاداش میدهد. چیزی که در واقعیت اتفاق میافتد این است که یک انتقال دهنده عصبی به نام دوپامین در مغز شما پخش میشود. دوپامین یک عنصر شیمیای است که مسئول ایجاد احساس خوب در شماست. وقتی که دوپامین بعنوان یک پاداش برای مثلا یک وعده غذای لذیذ یا بردن یک جایزه بزرگ آزاد میشود، انتقالدهنده عصبی سبب ایجاد یک حس خوشایند و رضایت میگردد. مواد مخدر، مانند کوکائین، از همین شیوه بهره میبرند و مقدار دوپامین را افزایش میدهند یا به نوعی مانع از بین رفتن آن میشوند و این در نهایت باعث تحریک پیوسته یاختههای عصبی شما میشود و برای لحظاتی لذت بسیار زیادی را ایجاد میکند. موسیقی توانایی ایجاد نوعی از هیجان و برانگیختگی را دارد که باعث گشاد شدن مردمک چشم، بالا رفتن فشار خون و برانگیخته شدن مغز در نواحی شنوایی، حرکتی و حسّی میشود و با اینکه موسیقی به طور مستقیم فایده حیاتی برای ما ندارد، این واکنش احساسی باعث آزاد شدن احساسِ خوبِ شیمیاییِ دوپامین میشود. هرچند یک استدلال تکامل یافته دقیق وجود ندارد، اما این حقیقت شگفت انگیز باقی میماند که موسیقی از لحاظ شیمیایی بدن ما را دگرگون میکند و باعث میشود که ما احساس فوقالعادهای داشته باشیم. به همان طریقی که یک ماده مخدر با افزایش دوپامین شما را در یک میل به مصرف بیشتر باقی میگذارد، موسیقی هم اعتیاد آور میشود. دوپامین به بدن شما میگوید که پاداش گرفته و همین باعث ایجاد اشتیاق به جستجوی بیشتر آن میشود. اگرچه لذت موسیقی امری کاملا شخصی است و با فرهنگ و تجربه شخص درهمتـنیده است، آثار شیمیایی آن در تمام نژادهای انسان ها ثابت است، یک مخدر شادیآور طبیعی و کامل! تجربهی نزدیک به مرگتجربهی نزدیک به مرگ « به انگلیسی near-death experience NDE » تجربهای فردی است، مرتبط با مرگ قریبالوقوع، که احساساتی نظیر جدا شدن از بدن، معلق بودن در هوا و دور شدن از زمین، آرامش در سراسر بدن، گرما، امنیت و مشاهدهی نوری درخشان را در بر میگیرد. در آمریکای بین ۳۸ تا ۵۰ درصد از افرادی که تا نزدیکی حالت مرگ بالینی Clinical Death پیش رفتند این تجربه را بازگو کردند. جمعی از محققان روانشناسی دانشگاه ادینبرو و انجمن تحقیقات پزشکی کمبریج با بازبینی پژوهشهای انجام شده در مورد این پدیده آن را بیشتر حقهای از طرف ذهن دانستهاند تا نشانهای برای زندگی پس از مرگ. بسیاری از تجارب نزدیک به مرگ میتوانند ناشی از تلاش مغز برای ایجاد احساسات و ادراکات عجیب در لحظات وقایع تکان دهنده باشند. به گفتهی دکتر وات از دانشگاه ادینبرو: «تحقیقات ما نشان میدهد بسیاری از کسانی که تجربهی نزدیک به مرگ داشتهاند حقیقتا با خطر مرگ مواجه نبودهاند، با اینحال آنها گمان میکردند که درحال مرگند. » شواهد علمی نشان میدهند که تمامی جنبههای تجربهی نزدیک به مرگ منشا عصبی- فیزیولوزیکی یا روانشناختی دارند. حس خروج از بدن و شناور بودن این یکی از پرتکرارترین موردهای گزارش شده در مورد تجربه نزدیک آگاهی به مرگ است. اما پژوهشگران معتقدند این احساس تنها به تجربه نزدیک به مرگ محدود نمیشود. وضعیتی وجود دارد به نام «کوتارد» Cotard یا سندرم جنازه ی متحرک، که فرد مبتلا باور دارد که مرده است. این حالت معمولا پس از ضربهی عاطفی شدید یا در بیماری تیفوئید مشاهده شده است. حس خروج از بدن و شناور بودن بالای سر خود نیز مکررا گزارش شده است. اما محققان سوییسی دریافتهاند که چنین تجربهای میتواند به طور ساختگی با تحریک بخش ادراک و آگاهی در سمت راست مغز ایجاد شود. تونل نور «تونل نور» احساس دیگری که در رابطه با تجربه نزدیک به مرگ بیان میشود، نیز میتواند در شرایط ویژه ایجاد شود. خلبانهایی که تحت فشار نیروی گرانش G-force پرواز میکنند، گاهی دچار «سنکوپ ناشی از فشار خون بالا» hypertensive syncope میشوند که میتواند منجر به ادراکی مشابه تونل نور و یا حتی از دست دادن دید مرکزی تا ۸ ثانیه شود و نور انتهای تونل ممکن است ناشی از کمبود خون و اکسیژن دریافتی در چشم باشد.
حس شادی و رضایت حس شادی و شعف نیز میتواند ناشی از آزادسازی هورمون نورادرنالین noradrenaline توسط مغز میانی باشد، که در حالت توهم یا تجربه نزدیک به مرگ ایجاد میشود. دکتر سام پرنیا سرپرست تحقیقات احیا در دانشگاه استیت نیویورک و نویسنده کتاب «وقتی میمیریم چه می شود؟»، میگوید: «هر تجربهای، چه نزدیک به مرگ یا افسردگی، شادی و یا عشق در مغز اتفاق میافتد؛ در واقع بسیاری از تجارب بخشهای مشترکی از مغز را به کار میگیرند، بنابراین عجیب نیست که بتوان آنها را بازتولید نمود. کشف این بخشها یا بازتولید آنها به معنای غیر واقعی و موهومی بودن تجارب نیست. همان طور که ما عشق و شادی و افسردگی را غیر واقعی و موهومی نمیدانیم. گذشته از این بسیاری از مردم مکررا ادعا کردهاند که وقایع در حال وقوع در اطراف خود را در هنگام مرگ و عدم فعالیت مغزی دیدهاند، و این مورد را نمیتوان با تغییرات مغزی در حالی که خاموش و مرده است توضیح داد.» با این حال آخرین پژوهشهای صورت گرفته در مورد این پدیده از یافتههای جدیدی خبر میدهند. دانشمندان معتقدند جریان ناگهانی فعالیت الکتریکی در مغز ممکن است موجب تجربهی روشن و واضحی شود که توسط نجاتیافتگان از مرگ شرح داده می شود. مطالعه انجام شده بر روی موشهای در حال مرگ سطوح بالایی از امواج الکتریکی مغز را در لحظهی مرگشان کشف کرده است. محققان امریکایی اظهار داشتند که این پدیده میتواند در انسان سطح هشیاری را به اوج برساند. دکتر جیمو برجیگین از دانشگاه میشیگان محقق اصلی این پژوهش گفته است: «بسیاری از مردم گمان میکنند مغز پس از مرگ بالینی غیرفعال می شود یا به حداقل میزان فعالیت میرسد، با عملکردی کمتر از حالت بیداری، و ما اثبات کردیم که وضعیت قطعا اینگونه نیست. برعکس؛ مغز در طول فرایند مرگ بسیار فعالتر از حالت بیداری است.» آگاهی از نور سفید درخشان، تا احساس خروج از بدن و عبور زندگی از برابر چشمان، تجارب مشترک گزارش شده توسط افرادی هستند که تا لبهی مرگ رفته ولی نجات یافتهاند. اگرچه مطالعه این مورد در انسان یک چالش بوده و این تصورات به قدر کافی درک نشدهاند. برای فهم بیشتر، دانشمندان در دانشگاه میشیگان ۹ موش در حال مرگ را مورد بررسی قرار دادند. در ۳۰ ثانیه اول پس از توقف ضربان قلب حیوان، افزایشی ناگهانی در امواج مغزی با فرکانس بالا اندازهگیری شد که نوسان گاما نامیده میشود. این پالس ها یکی از ویژگی های عصبیست که گمان میشود از هشیاری در انسانها حمایت کند، به ویژه زمانی که آنها تلاش میکنند میان اطلاعات بخشهای مختلف مغز ارتباطی ایجاد کنند. در موشها این پالسهای الکتریکی پس از توقف قلب در سطوحی حتی بالاتر از زمان بیداری و سلامت حیوان شناسایی شد. دکتر برجیگین اظهار داشت: «وقوع چنین چیزی در مغز انسان نیز محتمل است، و سطح افزایش یافتهی فعالیتهای مغز و هشیاری میتواند به ایجاد تصورات نزدیک به مرگ منجر شود.» او همچنین اشاره کرد که: «این میتواند چارچوبی برای شرح موضوع به دست ما دهد. این واقعیت که آنها نور را میبینند نشانگر فعالیت شدید قشر بینایی مغز است، چرا که ما گامای افزایش یافته را در بخشی از مغز که دقیقا در بالای قشر بیناییست مشاهده نمودهایم. ما پیوستگی افزایشیافتهی میان گاما و موجهای با فرکانس پایینتر را مشاهده کردیم که نمودی از آگاهی و حس بینایی است. اگرچه برای اصمینان از صحت یافتهها نیاز است مطالعهای بر روی افرادی که مرگ بالینی را تجربه کرده و سپس احیا شدهاند صورت بگیرد.» دکتر جیسن بریت ویت از دانشگاه بیرمنگام در اظهار نظری در ارتباط با این پدیده آن را «آخرین هورا»ی مغز خواند و گفت: «این توضیحی عالی برای ایدهایست که برای مدتهای مدید وجود داشته است، که تحت شرایطی ناآشنا و گمراه کننده، شبیه به تجربه نزدیک به مرگ، مغز بیش از حد تحریک و انگیخته میشود. این فعالیت میتواند همانند شوکی شدید، در بخشهایی از مغز که در هشیاری دخیلند افزایشی ناگهانی یابد و تمامی ادراکات حاصل را با حسی واقعیتر از حواس و احساسات معمول پدید آورد.» او اضافه کرد: «محدودیت موجود این است که ما نمیدانیم تجربهی نزدیک به مرگ دقیقا چه لحظهای اتفاق میافتد. شاید قبل از بیهوشی بیمار یا در لحظاتی بیخطر در یک عمل جراحی خیلی قبلتر از ایست قلبی. با این وجود این موارد میتوانستند احتمالا در زمان توقف قلبی یا بعد از آن اتفاق بیفتد، یافتههای جدید میتوانند تاییدی بر صحت این ایده باشند که « مغز هدایتگر چنین تجربهی چشمگیر و فریبنده ایست.» به گفتهی دکتر کریس چمبرز از دانشگاه کاردیف: «این تحقیقی حیرتانگیز و علمی است. ما چیزهای در ارتباط با فعالیت مغز در هنگام مرگ، یا حتی فعالیتهای مغز در حالت هشیار میدانیم. این یافتهها دری را به سوی پژوهشهای بیشتر بر روی مغز انسان باز میکند. با این حال ما باید در نتیجهگیری در مورد تجربهی نزدیک به مرگ انسان به شدت محتاط عمل کنیم. اندازهگیری فعالیت مغز در موشها در طول ایست قلبی یک چیز است و ارتباط دادن آن با تجربهی انسان چیز دیگری.» اگر اینترنت را به عنوان معیاری برای سنجش بپذیریم، همه دنیا گربهها را دوست دارند. از میمها تا ویدیوها از فیسبوک تا یوتیوب، اینطور به نظر میرسد که گربهها همه جا هستند. اما واقعا چقدر درباره گربهها میدانید؟
کره زمین خانه همه موجودات زنده، شناخته شده برای ما، در سراسر هستی است. سن آن تقریبا یک سوم سن جهانست و باید اعتراف کرد که واقعا زیباست. یک لایه نسبتا فشرده با یک هسته سنگین فلزی و یک پوسته سطحی سبکتر که در لایه نازکی از هوایی مطلوب برای تنفس پیچیده شده است. با اقیانوس های پهناور، دشتهای حاصلخیز، کوههای پرشکوه، رودهای آب شیرین، جویبارها، دریاچهها و سفرههای آب، در حال گردش به دور ستارهای که ما را گرم میکند و به ما انرژی میدهد. اما خانه ما چطور به وجود آمده و از چه ساخته شده است؟ خانه » The Art of Science » هر آن چیزی که بایستی دربارهی سیاره زمین بدانید
میلیاردها سال پیش زمین از باقیماندههای ستارگان مرده که در یک ابر گازی غبارآلود عظیم گرد آمده بودند بوجود آمد. ابر گازی در مرکز متراکمتر شد. ذرات کوچک شروع به پیوستن به یکدیگر و ایجاد اشیاء بزرگتر و بزرگتر کردند، تا آنجا که اجرامی را تشکیل دادند که ما امروزه آنها را «سیاره» می خوانیم. این فرآیند بین ۱۰ تا ۲۰ میلیون سال زمان برد و هنوز هم به خوبی درک نشده است. در این زمان، درحالی که منظومه خورشیدی جوان و نامنظم بود، یک شیء غول پیکر، به بزرگی مریخ، با خانه ما برخورد کرد. ضربه بسیار سخت بود و اگر این شیء سنگینتر میبود، میتوانست زمین را نابود کند. موادی از زمین به مدار پرتاب شدند و ماه را به وجود آوردند، که بزرگترین قمر در مقایسه با سیارهاش در منظومه شمسی است. در این زمان، زمین یک جهنم داغ بود که دائما مورد اصابت شهاب سنگها قرار میگرفت، با اقیانوسهایی از گدازه و جوی مسموم کننده. اما چیزی عمیقا در حال تغییر بود. زمین سرد شد و آب از توی زمین راه خودش را به سطح زمین باز کرد و به زمین بارید، تا دوباره تبخیر بشود و ابرها را بوجود بیاورد. میلیونها شهاب سنگ آب بیشتر و بیشتری به سیاره ما آوردند. امروزه، سطح زمین ۷۱ درصد آب و ۲۹ درصد خشکی است. ۹۷.۵ درصد آن آب شور است و این در حالی است که تنها ۲.۵ درصد آن را آب شیرین تشکیل میدهد. ۶۹ درصد آب شیرین، به صورت یخ و برف، ۳۰ درصد آن زیر زمین و تنها حدود یک درصد آن، باقیمانده آبهای زمین را تشکیل میدهد. اما بیشتر همین مقدار کوچک هم به صورت آب منجمد است. تنها سهم اندکی از آب سیاره ما در دریاچهها و رودهاست و مقدار بسیار کمتری هم داخل بدن موجودات زنده قرار دارد. رفته رفته زمین سرد شد و در سطح آن پوستهای نازک تشکیل شد. اما در درونش، صخرههای داغ، پوسته روی زمین را از زیر جابهجا میکردند و آن را به قطعههای کوچکتر میشکستند و به حرکتی چرخشی ادامه میدادند. به این فرآیند «زمین ساخت صفحهای» میگویند و هم اکنون نیز در حال اتفاق افتادن است. پوستهی زمین از صفحات غولپیکری تشکیل شده که پیوسته در حال حرکت هستند. زمانی که این صفحات به هم میرسند به تدریج میشکنند و کوههای بزرگ را بوجود میآوردند و یا به شدت به پایین سقوط کرده، بیشتر به عمق زمین فرو می روند و گودالهای عمیقی بوجود می یاورند. به همین ترتیب بود که مرتفعترین مکان روی زمین، کوه اورست و عمیقترین آنها، درازگودال ماریانا به عمق ۱۱ کیلومتر به وجود آمدند. از دیدگاه ما قطعا کوهها و گودالهای زمین، عظیمند، اما اگر به برش عرضی زمین نگاهی کنید میتوانید ببینید که آنها واقعا چقدر کوچک هستند. بخشی که ما روی آن زندگی میکنیم، پوسته نام دارد که تقریبا ۵۰ کیلومتر ضخامت دارد. هرچند که این ضخامت می تواند بین ۵ تا ۷۰ کیلومتر متغیر باشد. ضمنا Kola عمیقترین چالهای که توسط بشر حفر شده ۱۲.۲۶۲ کیلومتر عمق دارد. بعد از پوسته به گوشته میرسیم. گوشته یک قشر صخره ای سیلیکاتیست که حدود ۲۹۰۰ کیلومتر ضخامت دارد. گوشته از دوبخش بالایی و پاینی تشکیل شده وگوشته بالایی، خودش بخشهای مختلفی دارد. قسمت بالای آن که چسبناک است و پوسته را حمل میکند و لیتوسفر نامیده میشود. پس از آن نوبت به آستنوسفر میرسد که از مواد کمتر سیار و عمدتا جامد تشکیل شده. گوشته پایینی تا اعماق زمین و به هسته خارجی آن میرسد. هسته خارجی زمین لایهای از آهن و نیکل مایع هست و حدود ۲۲۶۶ کیلومتر ضخامت دارد و دمای آن بین ۴۰۰۰ تا ۵۷۰۰ درجه سلسیوس متغیر است و در مرکز هسته درونی قرار دارد. هسته درونی عمدتا جامد است و توپی از آلیاژ آهن-نیکل، با شعاعی در حدود ۱۲۰۰ کیلومتر و دمایی در حد دمای سطح خورشید دارد. هسته مرکزی به آرامی درحال بزرگتر شدن است. با سرعت تخمینی حدودا یک میلیمتر در سال. اینک نوبت به میدان مغناطیسی زمین میرسد. این یک پدیده نامرئیست که ذرات پرانرژیی ساطع شده از خورشید و سایر منابع را منحرف میکند و محیطی پایدار به وجود میآورد. البته اثرات تشعشعی نسبتا کوچکی هم روی زمین وجود دارد. اما چرا این میدان مغناطیسی وجود دارد؟ درواقع، اطلاعات زیادی دربارهی آن نداریم. ما میدانیم که این میدان مغناطیسی با هسته زمین در ارتباط است. درون این کره فلزی جریانهای بزرگ الکتریکی در مدلهای پیچیدهای جریان دارند. این جریانها یک میدان مغناطیسی را به وجود میآورند که به نوعی خودشان را تحت قوانین الکتروداینامیک پایدار می کنند. کل این سیستم «داینامو» نامیده میشود. نظرتان در مورد هوایی که ما را احاطه کرده، چیست؟ از نظر حجمی هوای خشک عمدتا از نیتروژن، اکسیژن، آرگون، کربن و مقادیر متغیری از بخار آب و همچنین مقادیر کمی از سایر گازها تشکیل شده. انسانها به لایه زیرین جو بسیار وابسته هستند. تروپوسفر، جایی که هوا آنجاست، به طور متوسط ۱۲ کیلومتر ضخامت دارد. بالای آن استراتوسفر قرار دارد، جایی که لایه ازون از ما در برابر خطرناکترین نوع نور خورشید محافظت میکند. بالای آن، مزوسفر قرار دارد، سردترین مکان روی زمین با دمای متوسط در حدود ۸۵ درجه سانتیگراد زیر صفر. در حدود ۸۰ کیلومتر بالاتر از سطح زمین، ترموسفر شروع میشود. ورود به فضا ناحیه مشخص و معینی ندارد اما انسانها تصمیم گرفتند که در فاصله ۱۰۰ کیلومتری، زمین تمام شده و فضا شروع میشود، هر چند که جو زمین، کمی بیشتر امتداد پیدا میکند. در این ناحیه به «یونوسفر» میرسیم، شفق قطبی و ایستگاه فضایی بین المللی اینجا قرار دارند. خارجیترین لایه که اگزوسفر نام دارد، تا ۱۰۰۰۰ کیلومتر امتداد پیدا میکند و به نرمی با فضای بیرونی تلفیق میشود، جایی که دیگر خبری از جو زمین نیست. اتمها و مولکولها در این ناحیه چنان از هم دورند، که میتوانند بدون برخورد با همدیگر، صدها کیلومتر جابهجا بشوند. انسانها در شکل فعلیشان، تنها حدود دویست هزار سال وجود داشتند، این معادل چهار هزارم درصد از تاریخ زمین است که واقعا خیلی طولانی نیست! و حالا ما اینجاییم، درون یک لایه نازک مرطوب و روی یک سنگ کوچک نمناک زندگی میکنیم. ما اسم این سنگ را زمین گذاشتیم. زمین محصول ژرفترین ساز و کارهای جهان است. نتیجه فرآیندی پیوسته از آفرینش و نابودی که در همه حال در سراسر جهان به کمک شانس، قوانین جهان و اتفاقات تصادفی در حال وقوع هست. همهی ما برای یک بار هم که شده لذت دور آتش نشستن را تجربه کردهایم. از آتش چهارشنبه سوری گرفته تا سیزده به در و آتش بزرگ با ساحل و سوسیس کبابی. واقعا آرامش بخش است، نه؟ در فرهنگهای و رسوم مختلف و به خصوص در فرهنگ ایران باستان آتش نقش ویژهای ایفا میکند و امری قدسی به شماری میرود. این علاقه انسان به آتش تا حدی قوی بوده که در بسیاری از فرهنگ آتش پرستیده میشده یا حداقل یکی از ارکان اصلی چنین فرهنگهایی بوده. ولی شاید از خود بپرسید که علاقه زیاد انسان به آتش فقط جنبهای خرافی دارد و یا با علم نیز میتوان توجیهی منطقی برای آن پیدا کرد؟ ادامه مطلب |